سفارش تبلیغ
صبا ویژن
tanhaeiiiiiii:((
نوشته شده در تاریخ 91/12/25 ساعت 7:43 ع توسط fereshteh falahati


مادرش میگفت 11 سال بچه دار نمیشدیم تا اینکه خدا رضا رو بهمون داد.

پدرش میگفت رضام 2 مترو 10 قد داشت وقتی با هم میرفیتیم شیشه نصب کنیم لازم به نردبان نداشتیم.اخه ما شیشه بر بودیم . تمام عشقش این بودکه برای مساجد شیشه بندازه بخاطر همین همه مسجدای منطقه رو رضا کارشو کرد.

مادرش که اشک توچشمش جمع شده بود گفت 5 سال قبل از شهادتش خواب حضرت زهرا و مادر حضرت عباس رو دیدم که بهم گفتن بچت شهید میشه

خواهرش میگفت از اون شب به بعد هروققت رضا پاشو از درخونه میزاشت بیرون مادرم تنش به لرزه درمیومد که شاید دیگه برنگرده.

مادرش گفت اخرین باری هم که میرفت منطقه بهم گفت اگر برنگشتم برام گریه نکنید که خوب جایی رفتم .

رضا وقتی برگشت که دیگه جان در بدن نداشت. من هم به قولم عمل کردم

023_1358613354.jpg






  پیام رسان 
+ خواهرم میگم دعا کن برام ، دعای بچه ها زود اجابت میشه … میگه :دِ نَه دِ اگه دعای بچه ها اثر داشت وقتی که من شیش سالم بود و تو اون عروسکمو شیکوندی ، باید میمردی !

+ مدادم خشک شد ،مثل احساسم ،دیگر وجودم خالیست برای پرکردن ،پرکردن دفتری که عمر ی همدم اسرار من بود،خسته شدم از اینکه هر چه نوشتم و خواند ونفهمید،‌ یه روزی تنها امدم،تنها ماندم و تنها خواهم رفت،نمیدانم روزگار بهانه ای دستم خواهد داد برای بازگشتی دو باره یا نه اما با همه خاطرات از خاطره سازان خداحافظی میکنم،خسته شدم از روزگار از حرفهای پر ازتکرار از....

+ salam khoobin?eftekhar ashnaei midin???




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ